آخرین دیدارها

ساخت وبلاگ

رفیقم واسه بیست و هفتم آذرماه به مقصد ایالت فلوریدا بلیط گرفته. یک‌سالی بود که درگیر کارهای پذیرش بود و بعد از 6 ماه انتظار کشیدن و دویدن دنبال کارهای ویزا و تحمل استرس‌های فراوان تونست از دانشگاه fau پذیرش بگیره. استرس واسه خاطر اتفاق‌هایی بود که در ترکیه افتاد از جمله کودتای نافرجام ارتش ترکیه و بسته شدن سفارت آمریکا در این کشور ... .

این اواخر همش دارم به همه صحبت‌هایی که تو دو سال گذشته بین‌مون رد و بدل شده فکر می‌کنم. چقدر من اصرار می‌کردم که "اینجا شرایطت خوبه و بهتره همین جا بمونی"، اما اون نگاه دیگه‌ای داشت و دکترا خوندن در رشته‌ی فیزیک در دانشگاه‌های آمریکا رو ترجیح می‌داد. می‌گفت برای فارغ التحصیل فیزیک تو ایران هیچ کاری جز تدریس نیست. راست هم می‌گفت. بهش می‌گفتم چرا شغل پدرت رو ادامه نمی‌دی؟ می‌گفت اگه ادامه بدم درسته از لحاظ مالی تامینم (ماهی حداقل 10 میلیون تومان – شغل: دفترخانه!) اما علاقه‌ای بهش ندارم. راست هم می‌گفت؛ هیچ‌وقت نباید درامد ملاکِ اصلی تعیین شغل باشه. بهش می‌گفتم چرا وارد حوزه‌ی کاری غیر از رشته‌ی تحصیلیت نمی‌‌شی؟ اون‌جا بود که می‌گفت "موندن اینجا فایده‌ای نداره! ... تو چرا موندی؟! تو که راحت می‌تونی تو بهترین دانشگاه‌های خارج پذیرش بگیری! مطمئن باش یه روزی از این انتخابت پشیمون میشی!"

حالا اون دو سال گذشته، من سربازیم داره تموم میشه و روزی رسیده که من با شنیدن حجم اخبار ناامید کننده‌ای که هر روز به طرف میاد، دارم پی می‌برم که موندن اینجا فایده‌ای نداره! دو هفته‌ی دیگه اون می‌خواد بره و من رو با همه اون حرف‌هایی که واسه متقاعد کردنش زدم، تنهام بذاره ... .

یاد حرف‌های امیر مهرانی می‌افتم. گاهن تو زندگی با تصمیم‌هایی مواجه میشی که گزینه‌ی درست یا نادرست معنی نداره. چند تا گزینه می‌تونن باشن که انتخابشون واسمون مناسب باشه. با این حرف‌هاست که کمی آروم می‌گیرم و تصمیم به موندن رو می‌ذارم پای تصمیم‌هایی که انتخاب درست و نادرست واسش معنی نداره!

البته این رو هم بگم که قبلا از موندنم نوشته بودم. نوشته بودم که حوصله ندارم دکترا بخونم و دنبال کار کردن هستم. هنوز هم سر حرفم هستم. بهترین انتخاب واسه من اینه که  جایی پیدا کنم که بتونم واسه کار کردن پذیرش بگیرم!

از رفیقم می‌خوام در مورد نگرانی‌هاش بگه... میگه "تنها نگرانیم تو این سال‌ها اینه که اتفاقی واسه خانواده‌م بیافته و من نتونم پیش‌شون باشم." این نگرانی من هم هست ... شاید اصلی‌ترین نگرانیمه! تو دلم واسه این شهامتش آفرین می‌گم.

شاید به ذهن بیاد که رفتن واسه خود فرد لذت بخشه و این مادر و پدرش هستن که تو این دوری غصه می‌خورن. یه جورایی قبول دارم. به این معما خیلی فکر کردم؛ جوابی که بهش رسیدم شاید کمی سنگدلانه به نظر برسه، اما منطقی‌ترینه ...

۹۵/۰۹/۰۹

ضیاء شیخ الاسلامی

دیرنوشته...
ما را در سایت دیرنوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4x-need7 بازدید : 124 تاريخ : چهارشنبه 6 تير 1397 ساعت: 16:37